معمولاً برونداد تعلیم و تربیت سالیانه بین 5 تا 15 درصد، بسته به کشور و سطح آموزش، افزایش مییابد در حالیکه درآمد ناخالص ملی 4 تا 5 درصد و شاغلین مزدبگیر کلاً کمتر از نصف و اغلب تا یکسوم نرخ رشد برونداد آموزشی افزایش مییابند، در برخی از کشورها که مکزیک یک نمونه از آنهاست تعداد شاغلین مزدبگیر تقریباً ثابت است و در برخی دیگر مانند آرژانتین، تانزانیا، این تعداد تقلیل مییابد. اختلاف بین برونداد نظام آموزشی و فرصتهای شغلی پدیده جدید بیکاران تحصیل کرده را بهوجود آورده است.
این اصطلاح کلی است و معمولاً شامل تمامی تولیدات آموزشی از فارغالتحصیلان ابتدایی و متوسطه تا دانشگاهی میشود، مثلاً در قسمت استوایی آفریقا بیکاری جاری تأثیر بیشتری بر فارغالتحصیلان دوره ابتدایی دارد در حالیکه در کشورهای بیشتر توسعهیافته نظیر هندوستان، امارات متحده عربی و چند کشور امریکای لاتین سطوح بالاتر هرم آموزشی را تحتتأثیر قرار میدهد.ماهیت واقعی مشکل بیکاری چیست و تا چه حدود میتوان تعلیم و تربیت را مسئول آن دانست؟ بهنظر متخصصان امر اشتغال تابعی از پیشرفت اقتصادی تلقی میشود .
تأثیر تعلیم و تربیت در پیشرفت اقتصادی نباید بهسادگی و فقط از طریق ایجاد مشاغل مزدبگیر ارزیابی شود بلکه باید تأثیر تعلیم و تربیت در افزایش قدرت تولیدی صاحبان مشاغل شخصی نیز در این ارزیابی ملحوظ گردد.
تأثیر منفی آموزش برکارآفرینی
هنگامی که تعلیم و تربیت بهعنوان بخش اصلی پیشرفت اقتصادی و سرمایهگذاری پرفایده موردنظر نباشد و فقط حق اصلی انسان محسوب شود تمامی هزینههای تعلیم و تربیت را نباید در توسعه و پیشرفت مؤثر دانست.
نمونه روشن این امر در آموزش تخصصهای پرخرج به گروهی بیش از تعدادی که اقتصاد میتواند جذب نماید بهخوبی مشاهده میشود، در حالیکه تخصصهای مختلف دیگر نیز مورد نیاز است و کمبود آنها نیز احساس میشود.موضوع دیگر اینکه انواع غلط تعلیم و تربیت ممکن است طرز فکرهای ضدتوسعه را تقویت نموده و حتی پاداش بدهد.
تعلیم و تربیت ممکن است از طریق تقویت طرز تلقیهای منفی موجود نسبت به بعضی از مشاغل و حرفهها، تأثیر معکوسی بر اشتغال بگذارد مثلاً ممکن است عدم گرایش موجود در بین جوانان بهکار کشاورزی یا کارهای بدنی را تقویت نماید و دانشآموزان فارغالتحصیل مشاغل مدیریت و کارمندی را ترجیح بدهند این امر مانع رفع کمبود نیروی انسانی و نیاز به انواع مشخصی از تخصصها میشود و تا حدودی نیز رشد اقتصادی را تقلیل میدهد.
تأثیر پیچیده تعلیم و تربیت روی اشتغال را شاید بهوضوح در مهاجرت از روستا به مراکز شهرها بتوان ملاحظه کرد این مهاجرتها نتیجه ترکیبی از انگیزههای متفاوت مانند امید نسل جوان برای تحول و پیشرفت، انتظار درآمد بیشتر همراه با بیزاری از کار با دست یا آرزوی فرار از رنج زندگی در روستا و روی آوردن به اداره و شهر است.
تعلیم و تربیت در حالی که بیکاری پنهان در روستاها را کم نمیکند مشکل اشتغال در مناطق شهری را بهطور عجیبی افزایش میدهد با این همه تعلیم و تربیت بدون شک جرأت فرار از روستا به شهر را بیشتر میکند ولی به هیچوجه تنها علت یا حداقل علت اصلی این امر نیست.
ارتباط نداشتن محتوایآموزشی با اشتغال عامل دیگر عدم تناسب تعلیم و تربیت و اشتغال است که درباره آن زیاد بحث شده است از فرار شایستگیها گرفته تا تخصص هایی که در بازار کار یافت نمیشود، از این زمرهاند.
ارتباط شدید بین مدارک تحصیلی آمادگیهای آموزشی و حقوق و پاداش و امکان تأثیر معکوس آنها بر فرصتهای شغلی موضوع دیگری در رابطه تعلیم و تربیت و اشتغال است که در کنفرانس نیروی انسانی جولی ضمن اشاره به زامبیا و اوگاندا خاطرنشان میکند که چگونه پیوستگی شدید بین سطوح حقوقی و آمادگیهای آموزشی در این 2 کشور شرایطی را ایجاد کرده است که در آن توسعه تعلیم و تربیت تقریباً خودبهخود سبب افزایش نسبی سطوح حقوقی گردیده و همچنین چگونه هزینه افزایش کارگر امکانات اشتغال (از جمله اشتغال معلمان) را تقلیل داده است.
دو شق نامطلوب این قضیه از ارتباط بین افزایش مهارتهای آموزشی معلمان و بالا رفتن بودجه حقوقی تعلیم و تربیت سرچشمه میگیرد بدین ترتیب که این ارتباط ممکن است از جهتی مانع پیشرفت و بهبود آموزشی شود یعنی استفاده از معلمان واجد شرایط بهتر امکانپذیر نباشد یا بالعکس ممکن است از طریق جذب بودجه اضافی جهت پرداخت حقوق بالا به معلمان موجود از گسترش نظام آموزشی جلوگیری کند.
باید بدانیم که کارایی کوشش های آموزشی در ارتباط با فرصت های اشتغال تا حدود زیادی بستگی به محیط اجتماعی و تناسب و ارتباط خود تعلیم و تربیت دارد و به همین اندازه نیز به تعادل صحیح بین سرمایهگذاری در تعلیم و تربیت و سرمایهگذاری اقتصادی بستگی دارد.
تأثیر مثبت آموزش بر کارآفرینی
گفتوگو در زمینه ارتباط بین تعلیم و تربیت و اشتغال طبعاً بحث را به جهت دخالت مثبت تعلیم و تربیت در اشتغال متوجه نمیکند. نقش بسیار مهم تعلیم و تربیت با ایجاد مهارت ها سرمایههای مادی و منابع طبیعی را فعال کرده و بر اشتغال و توسعه تأثیر مضاعفی میگذارد هندوستان نمونه مشخصی در این رابطه است.
این کشور در دو دهه گذشته بدون برنامههای آموزشی و تربیتی متعدد و مشخصی که بهمنظور وصول به احتیاجات نیروی انسانی تنظیم شده بود مشکل میتوانست به پیشرفت هایی که نایل شده برسد اما نقش مهم آموزش و تربیت مهارت های سطوح میانه که تقریباً در همه جا بهطور حساسی موردنیاز است هنوز بهخوبی ایفا نشده و به بیان دیگر آموزش دوره متوسطه و حرفهای هنوز نتوانسته نقش کافی در این رابطه بهعهده بگیرد.
ارتباط بیشتر آموزش و کار
هدف نهایی بحث پیرامون ارتباط تعلیم و تربیت و اشتغال ارزیابی این پاسخ است که برنامهریزان آموزشی چگونه میتوانند تأثیر مثبت پیشرفت و گسترش آموزشی را بر اشتغال بالا ببرند؟ جوابهای ارائهشده در اینجا از مطالعات مختلف در این مورد اخذ شده است. مطالعات عموما بر این نظر که برنامهریزی آموزشی باید بخشی از برنامه های کلی عمرانی باشد تاکید دارند و پیشنهادات دیگر از این قرار است؛ اولا لازم است سهم تعلیم و تربیت از کل منابع موجود جهت توسعه در ارتباط با سایر بخش ها مشخص شود و ثانیا در داخل نظام آموزشی سهم منابع به هر یک از سطوح و انواع تعلیم و تربیت باید با توجه به احتیاجات آتی نیروی انسانی و اولویتهای دولت مشخص شود.
چند پیشنهاد
1 - دامنه برنامهریزی نیروی انسانی باید گسترش یافته و شامل سطوح آموزش و پرورش شود نه فقط دورههای متوسطه به بعد را در بر بگیرد زیرا اکثریت بالای جمعیت فعال در بیشتر کشورهای در حال رشد یا از آموزش کمی برخوردارند و یا بیسواد هستند حذف قسمت عمده جمعیت از محدوده برنامهریز نیروی انسانی و آموزش و پرورش به بیانی ساده و یا مطلوب یعنی کوشش آگاهانه در جهت فراهم کردن فرصتهای پرثمر مشاغل تولیدی صرفا برای حدود یک دهم جمعیت.
2 - درباره ارتباط بین گسترش آموزش و پرورش سطوح متوسطه و عالی و فرصتهای اشتغال عدم توافق بیشتری وجود دارد. البته در ارتباط با مناطق مختلف شرایط کاملا متفاوت است. در حالی که در بیشتر کشورهای استوایی آفریقا هنوز کمبود حاد فارغالتحصیلان دانشگاهی تقریبا در همه رشتهها وجود دارد و تعداد فارغالتحصیلان دوره متوسطه یا پایینتر به سختی مساوی با آن است در امارات متحده عربی، نیجریه و برخی از کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین شرایط متفاوت است.
مثلا در هندوستان بروندادهای آموزش سطوح متوسطه و فارغالتحصیلان دانشگاهی به غیر از پزشکی و مهندسی بسیار زیادتر از فرصتهای اشتغال است و یا حداقل مشاغل موجود برای فارغالتحصیلان، مثل گذشته با میزان تحصیلات دوره متوسطه متقاضی برای کار از 50 درصد به 80درصد کل مشاغل موجود رسیده است تربیت بیش از اندازه افراد با آموزش عمومی سبب تورم آمادگیهای آموزشی شده که خود منجر به استفاده کمتر از معمول از آموختههای آنان میشود.
3 - دانشآموختگان دانشگاهی در رشتههای علوم انسانی و هنرها نیز در مشاغلی به کار میپردازند که انجام آنها به تحصیلات دانشگاهی نیازی ندارد. در حقیقت افزایش دانشآموختگان دانشگاه سبب اشتغال آنان در مشاغلی میشود که در گذشته توسط دیپلمههای دوره متوسطه انجام میشده و به همین ترتیب فارغالتحصیلان دوره متوسطه جای افراد با تحصیلات کمتر را میگیرند.
عکسالعملهای زنجیرهای که در نتیجه ترتیب بیش از اندازه فارغالتحصیلان سطوح مختلف آموزشی است نشان میدهد که قدرت جذب اقتصادی بسیار انعطافپذیر است.
شواهد نشان میدهد عدم اشتغال دانشآموختگان دانشگاهی در کشورهای در حال رشد تدریجا به دلیل توزیع ناقص دانشجویان در رشتههای تحصیلی مشکلتر میشود. در نتیجه زیادی ذخیره دانشآموختگان رشتههای هنر و علوم انسانی همراه با کمبود قابل ملاحظه دانشآموختگان رشتههای فنی و علوم همراه میشود. راه حل این مشکل در هماهنگ کردن گسترش آموزش عالی با احتیاجات نیروی انسانی است.
با وجود این، باید دانست که این مشکل در هر حال وجود خواهد داشت چون فرض نامحدودبودن فرصتهای شغلی برای افرادی با زمینههای علمی و ریاضی، کاملا غلط است. چنانکه در حال حاضر مشکل اشتغال برخی از افراد در رشتههای زمینشناسی، مهندسی معدن در هندوستان مشاهده شده است. مشکلات مشابهی در جایابی برای مهندسان در برخی از کشورها مانند آرژانتین و پرو گزارش شده است.
با اینکه تعداد این افراد در هر یک از موارد ذکرشده خیلی زیاد نیست و ممکن است دلایل مشخص دیگری نیز مثل عدم علاقه به کار در نقاط دیگر کشور، نارساییهای سازمانی، کمبود تعداد تکنسین و سایر افراد نیمه ماهر علت آنان باشد ولی این حقیقت وجود دارد که قدرت جذب مهارت های خاص و سطح بالا در اغلب کشورهای در حال رشد محدود است. کمبود نیروی اضافی و حتی محدود هم ممکن است شرایط را کاملا تغییر دهد.
با درنظرگرفتن گنجایش موسسات آموزش عالی و فارغالتحصیلان سطوح پایینتر نظام آموزشی در کشورهای در حال رشد، اشباع بازار کار مهارتهای مشکل تخصصی مستلزم گذشت زمان معین است. از آن زمان به بعد اکثرا این فعالیتها بیدلیل در بالابردن مهارتهای آموزشی مشاغل مختلف موثر هستند.
در ارتباط با این اوضاع قریبالوقوع چه بایدکرد؟ آیا از طریق کاهش دانشجویان باید تعادلی بین تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهی و فرصتهای اشتغال بوجود آورد؟ اگر این روش انتخاب شود هزینههای عالی شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته و بالا خواهد رفت؛ شرایطی که در حاضر در بیشتر کشورهای در حال رشد آفریقا به دلیل عدم استفاده اقتصادی از دانشگاهها در نتیجه تعداد محدود دانشجویان دیده میشود.
این موضوع از جهت عاطفی نیز مهم است. اقتصاددانان و نیز متخصصان تربیتی با هر نوع اظهارنظر در مورد انقباض نظام آموزشی مخالف هستند برعکس بسیاری از آنان به پویایی علیرغم موانع و یا تنظیمات منطقی به راه خود ادامه میدهد. به علاوه این گسترش یک نوع نظم منطقی از حوادث است، هنگامی که دوره ابتدایی گسترش یابد بیشک تقاضا برای آموزش دوره متوسطه افزایش مییابد و با چند سال فاصله تقاضا برای آموزش عالی افزوده میشود.
این تمایلی است که جهت آن تغییر نمیکند تنها اقدام علمی، تنظیم جریان شاگردان در ارتباط با فرصتهای اشتغال از طریق محدودبودن حق انتخاب رشته تحصیلی در مراحل مختلف نظام آموزشی نه از طریق مسدود کردن موسسات آموزشی است. به جای تقلیل کمی میزان آموزش، مناسبترین روش برای افزایش کارایی کلی نظام آموزشی تطبیق محتوای آموزش یا اولویتها و خط مشیهای توسعه در کشور خواهد بود . در حالی که در گذشته محتوا و برنامههای درسی نظام آموزشی صرفا مورد توجه دستاندرکاران آموزش بود، اکنون لزوم همکاری سایر خبرگان مانند متخصصان نیروی انسانی در این کار نیز ضرورت یافته است.
باید گفت که تشریک مساعی متخصصان تعلیم و تربیت، جامعهشناسان، اقتصاددانان و برنامهریزان نیروی انسانی بهمنظور تطبیق محتوا و نوع آموزش با شرایط معمول ضرورت دارد. به این ترتیب امکان فعالیت شغلی و ادامه زندگی بهتر برای آنان که از آموزش برخوردار شدهاند فراهم شده و تعلیم و تربیت آنان سبب ایجاد ارزشهای نوین و طرز تلقیهای جدید نسبت به بازار کار، اشتغال و خود آموزش خواهد شد.